در آیندهای نه چندان دور، شیوع بیماری ویروس کرونا دیگر به امری عادی تبدیل شده است. شخصیت اصلی قصه بعد از ۲۰ سال به زادگاهش برمیگردد تا خانه پدریشان را به دلیل مالیاتهای عقبافتاده بفروشد. او برای زدن واکسن کرونا هم پول لازم دارد تا بتواند پاسپورت ایمنی سلامت خود را تمدید کند. بنابراین، شغل موقتی به عنوان نماینده خانوادگان متوفی در مراسم خاکسپاری میگیرد. در سالن ترحیم، او متوجه میشود که فرد متوفی همان کسی است که مدتها قبل او را در مدرسه شکنجه میکرده است. خاطرات گذشته و خشم به ذهنش هجوم آوردهاند زیرا آن زمان، آزار و اذیتهای همین فرد متوفی بود که او را مجبور به رفتن از این شهر کرده بود.